معنی اسب چالاک و دونده

حل جدول

اسب چالاک و دونده

رهوار


اسب چالاک

ره وار

راهوار


اسب چالاک و خوش‌راه

رهوار


اسب چالاک و سریع

راهوار


دونده

اولین فیلم ایرانی پس از انقلاب 1357


تندرو و چالاک

بادپا، تیزرو، سریع، سریع السیر، دونده، چابک، چست

لغت نامه دهخدا

دونده

دونده. [دَ وَ دَ / دِ] (نف) تندرونده و تازنده و تاخت کننده. (ناظم الاطباء): کر. (منتهی الارب). کریان. (منتهی الارب). آنکه دود. که شتابد. شتابنده. رونده به تندی: و این [سند] ناحیتی است گرمسیر...و مردمان اسمر و باریک تن و دونده. (حدود العالم).
بیارید گفتا یکی پیل نر
نوندی دونده چو مرغی به پر.
فردوسی.
وین دهر دونده به یکی مرکب ماند
کز کار نیاساید هرچند دوانیش.
ناصرخسرو.
سوی اژدهای دونده دوید.
نظامی.
عبابید. عبادید؛ دونده به هر سوی. فرس جهیز؛ اسب سبکرو و سخت دونده. عضروط. عضرط؛ دونده به دنبال کسی. (منتهی الارب).


چالاک

چالاک. (ص) چابک. (فرهنگ اسدی). (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) جَلد. (فرهنگ اسدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). چست. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). تیز. (ناظم الاطباء). تند در کار. (فرهنگ نظام). جَلد کار. (ناظم الاطباء). تند. فرز. سبک. قیچاق. قچاق:
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
امسال که جنبش کند این خسرو چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک.
منوچهری.
آهسته تر ای سوار چالاک
بر دیده ٔ ما متاز چندین.
خاقانی.
بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی
درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب.
خاقانی.
ز آن جمله ٔ آهوان چالاک
بود آهوکی عجب شغبناک.
نظامی.
چو نام هم شنیدند آن دو چالاک
فتادند از سر زین بر سر خاک.
نظامی.
جوانی خردمند و فرزانه بود
که در وعظ چالاک و مردانه بود.
سعدی (بوستان).
|| دزد مردکش. (فرهنگ اسدی). دزد و خونی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). دزد و راهزن و خونی. (ناظم الاطباء). دزد آدم کش. (فرهنگ نظام):
گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
|| جای بلند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال). بمعنی جای بلند. (برهان) (ناظم الاطباء). منزل مرتفع. (ناظم الاطباء). بلند. رسا. بالا بلند. مرتفع:
بدو بر یکی قلعه چالاک بود
گذشته سرش بر ز افلاک بود.
اسدی (از فرهنگ اسدی).
بسکه سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید
چون شکوفه نشکفم کز سر و چالاک توام.
خاقانی.
ای قدر عنبر کم شده ز آن زلف سردرهم شده
وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو.
خاقانی.
جز آن چاره ندیدآن سرو چالاک
کز آن دعوی کند دیوان خود پاک.
نظامی.
شنیدم کآب خفتد زر شود خاک
چرا سیماب گشت آن سرو چالاک.
نظامی.
ای که از سرو روان قد تو چالاکتر است
دل بروی تو ز روی تو طربناکتر است.
سعدی (بدایع).
ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
زیبا نتواند بود الا نظر پاکت.
سعدی.
صد آشوب از قفای قد چالاک تو می آید
شکست قلب دل از چشم بی باک تو می آید.
دانش (از آنندراج).
|| مرد بزرگوار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 250) (فرهنگ نظام):
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.
عنصری (از فرهنگ نظام).
|| در اردو بمعنی «فریب دهنده » است که از این معنی فارسی گرفته شده. (فرهنگ نظام). فریبا. زیبا:
روز و شب جان سوزی و آنگاه از ناپختگی
روز چون نیلوفری چالاک و شب چون زعفران.
خاقانی.
گوزن از حسرت این چشم چالاک
ز مژگان زهر پالاید نه تریاک.
نظامی.
بس میوه ٔ آبدار چالاک
کز چشم بد اوفتاددر خاک.
نظامی.
|| سعدی شیرازی در شعر ذیل مجازاً آن را به معنی موزون و آراسته و متناسب آورده است:
ای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از جدائیت چاک.
سعدی (ترجیعات).
|| زیرک و هوشیار و آگاه. تیزفهم. || با جد و جهد. زحمتکش. || خودرای. (ناظم الاطباء). و رجوع به چست و فرز و جَلد شود.


چست و چالاک

چست و چالاک. [چ ُ ت ُ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) جلد و چابک. فرز و تند. زبر و زرنگ. تر وچسب. تند و تیز. رجوع به «چست » و «چست چالاک » شود.


پویه دونده

پویه دونده. [ی َ / ی ِ دَ وَ دَ / دِ] (نف مرکب) پویه دوان: فرّار؛ سخت گریزنده و پویه دونده. (منتهی الارب).

فرهنگ عمید

چالاک

چست‌وچابک، جلد، زرنگ: آهسته‌تر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی: ۶۵۲)،
[قدیمی] بلند: بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی: لغت‌نامه: چالاک)،


دونده

آن‌که می‌دود،

فارسی به عربی

دونده

عداء

واژه پیشنهادی

دونده

پوینده

معادل ابجد

اسب چالاک و دونده

193

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری